ادبیات و تهران,  داستان تهران

تقاطع جمهوری ـ کارگر

حکایت تهران

بوق و ترافیک و شلوغی جمهوری یادش انداخت سال‌ها است این موقع روز توی شهر نبوده. هر روز می‌رود سر کار اما اتوبان به اتوبان می‌کند تا جاده مخصوص. هر شب هم برمی‌گردد اما باز اتوبان به اتوبان می‌کند تا خانه. وسط شهر اول احساس بیکانگی کرد. چند وقت بود که خاکی نشده بود؟ تنه نخورده بود؟ بعد احساس آدم‌های مال‌باخته را داشت، احساس ضرر. مانده بود تجهیزات پزشکی‌ها از ولی‌عصر به پایین شروع می‌شوند یا برعکس؟ که خودش را جلوی ادوارد دید. قنادی ادوارد، سی‌متری جمهوری ـ کارگر.
نگاه کرد، خود قنادی حالا باید هفتاد سالی‌ش باشد. نمای فرانسوی قنادی همان‌طور سیمان‌سفید مانده بود با تراس بیرون‌زده. رفت جلو زیر آفتاب‌گیرهای بنا ایستاد. از پنجره نگاهی به تو انداخت. تا یادش می‌آمد قنادی را آواک می‌گرداند. آواک آبراهامیان، داماد آقای ادوارد، رفیق قدیمی.

  • قنادی ادوارد، آرش صادق‌بیگی، نشر مرکز، ۱۳۹۷٫

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.