
- منتشر شده در شمارهچهارم نشریه انجمن طراحان شهری با موضوع محله معاصر: چالشها و راهکارها. صفحه ۷۱ الی ۷۵
- برای دیدان تصاویر با کیفیت بهتر بر روی آنها کلیلک کنید
این جا کسی است پنهان دامان من گرفته
خود را سپس کشیده پیشان من گرفته
این جا کسی است پنهان چون جان و خوشتر از جان
باغی به من نموده ایوان من گرفته"
مولوی
دستور آمده بود که دفتر توسعه محلی مجموعه ما، از ناحیه ۳ منطقه ۱۱ برود به محله سیروس. آن هم میشد ناحیه ۳ منطقه ۱۲٫ازپیش از اسباب کشی و حتی تا یکی دو ماه بعد، آنچه که همراه ما بود، ترس نشات گرفته از پیش فرضها و دیدن کارتون خوابهای بازارچه نایبالسلطنه بود. اما به واسطه الزام حضور در بافت این ترس جای خودش را برای من به کشف داد.
حالا که بعد از یک سال و نیم از چرخیدن لابه لای کوچه ها و اسناد و قصه های سیروس می گذرد، کمتر اثری از آن ترس به جا مانده، و جایش تلاشی برای فهم زندگی محله نشسته است. و ماجرا از همینجا شروع می شود. از فهم و کشف محله مردم کوچه و بازار حصار صفوی.
نقشه مردمشناسی محله-سال 1399
«اینجا من دارم از یک فضا سخن میگویم: از لحظهها و عدم تداومها" والتر بنیامین
وقتی قرار است از معرفی محله شروع کنم از چه باید شروع کنم؟ بارها همه روایتها را دسته بندی کردم؛ از شکل محله، معابر، روابط اجتماعی و زندگی روزمره… اما واقعیت این است که همه تقسیم بندی ها در ادامه مطلب سر از بخش دیگری در می آورند. چه بسا این خود در دلش تعریف محله را دارد. محله جایی ست که یک ساختار نادیده پیوند خورده میان انسان و کالبد در آن وجود دارد. نمیتوانی به عناصر کوچکتر تجزیهاش کنی. مانند پازلی ست که هر چه بیشتر بشناسی قطعات برایت کوچکتر می شوند. مثل همین که منِ بزرگ شده میان بلوکهای شهری و کارکرده در تقسیمات مدیریت شهری با عنوان ناحیه، وقتی می خواهم از ۴ هکتار مساحت سیروس حرف بزنم میگویم :”مگه چقدر جاست؟ کف دستم را باز می کنم و ادامه میدم:”انقدره!یه کف دست” ولی برای اهل محله مقیاس محله متفاوت تر از کف دست من است: بخش شرقی اصلا دوست ندارد بگوید چالمیدان، می گویند ما محله ری هستیم، این تقسیم بندی بر می گردد به دهه سی که عودلاجان شرقی و سیروس محله ری حساب می شدند. بخش غربی ها می گویند ما محله گلشن(یکی از زیرمحله های سیروس که تمرکز بخش خدماتی در آنجا قرار دارد و قوم رامشه ای ها سکونت دارند ) هستیم. جنوب محله هم که مولوی ست و در مجموع وقتی می گویند من از فلان قصه خبر ندارم اون مال اونوره، هر که نداند تصور می کند اونور یعنی سبزه میدان.
این بافت در هم تنیده آسیب هم که ببیند متلاشی نمی شود، برای بخشهای سالم مانده اش ساختار نو تعریف می کند تا زندگی راه خود را پی بگیرد. قدمت در ساختار چنین محله هایی الزام نانوشته ای به نام تداوم می آورد که بهترین پشتیبان برای سلامت و پیوند ساختارهای اجتماعی ست… از همه مهتر اینکه یک محله چنان چه در کتابهای شهرسازی آرزوی تحققش را می نویسند؛ میتواند رویاهای خفته آدمی را بیدار می کند. حتی اگر ظاهرش چندان مطلوب به نظر نرسد.
هزارتوی محله سیروس
رویای فراموش شده زندگی با فهم فضا و طبیعت، مزه کردن اهمیت دادن به دیگری حتی وقتی خوب نیستی، حضور داشتن در افسانههایِ کوچکِ زندگی… من همه اینها را از محله سیروس فهم کردم.
هنوز هم که هنوز است وقتی در گذر، کوچه و محورهای محله راه می روم از خودم می پرسم اینجا کوچه است؟ یا خیابان یا محل عبور؟ در محله سیروس مرز مشخصی برای عابر و وسیله نقلیه وجود ندارد، هر معبری با حداکثر ظرفیت خود مورد بهره برداری قرار می گیرد و البته به لطف ساخت و سازهای انجام نشده، تعداد معابری هم که امکان عبور فقط یک نفر در طول معبر مهیا باشد یا یک موتور سیکلت کم نیست. ولی این معابر پذیرای معتادان و کارتون خوابهاست که در زمستان و پاییز بیشتر به چشم می آیند.
تجربهای متفاوت از عبور
محله به روش آنچه در تهران گذشت، بافت دست نخوردهای دارد. اما اهالی فکر می کنند این از کم لطفی به محله است که هنوز خانه های حیاط دارشان آنقدر قیمت پیدا نکرده تا برایشان تبدیل به سرمایه شود. اینجا جزء معدود جاهایی ست که زمین قیمت چندانی ندارد، رقابتی برای سرمایه گذاری به شکل نوسازی وجود ندارد. انواع طرحهای نوسازی را پذیرا بوده و ماحصل هیچ کدام بهبودیای در پی نداشته که هیچ، اسباب آسیب هم شده است. مهمترین مصداقش سیاست شرکت بازآفرینی برای ساخت خانه بود. آنچه اکنون برجا مانده مجتمع مسکونی سیروس ۱ است که چرایی خالی ماندنش از سکنه، در هاله ای از ابهام قرار دارد و زمینهای خریداری شده شرکت باز آفرینی برای پروژه های سیروس ۲ و ۳ به دلیل رهاشدگی بزرگترین محل آسیب و تجمع بی خانمانهاست. نمونه هایی از نوسازیهای سالهای قبل در محله وجود دارد که بیش از افزایش ارتقا کیفیت زندگی گواه تغییر مضاعف قوانین بر روی یک محله هستند. آپارتمانهایی که در کنار هم یک لبه دندانموشی را به نمایش می گذارند.
ساخته ها و نساخته ها
ساکنانشان هم نسبت به اهالی ساکن خانه های حیاط دار رفتار عصبانی تری دارند. بله، اینجا مردم عصبانی هستند از بن بست بهبود. از بازدیدهای فرمایشی و پرسشنامه های مکرر پر کردن و پاسخ دادن به سوالهایی که ربطی به زندگی آنها ندارد و در نهایت از اتفاقهایی که نمی افتد. ساکنان خانه های نوساز مشارکت اجتماعی بسیار پایینی دارند. دم در آمدن که سهل است، چه بسا شما را از پشت آیفون واحدشان هم مورد عنایت قرار دهند. عصبانیتشان را سر معابر خالی می کنند. مثلا محدوده ای وجود دارد که به علت قرار گرفتن سطل زباله در روی پارک مقابل آپارتمان، خانواده ها زباله هایشان را از پنجره به داخل سطل پرتاب می کنند ولی اغلب نشانه گیری خوبی ندارند. خانه های فعلی سیروس همانهایی هستند که آدمیزاد در فیلمهای دهه چهل می بیند. کم و بیش ساختار قمرخانمی وار خود را حفظ کرده است. از بیرون نمایی ندارد که چنگی به دل بزند، داخل اگر شوید بعد از عبور از هشتی و دالان به حیاط مرکزی می رسید که اتاقها دورتادور چیده شده اند. سیروس پر است از خانه هایی که دو حیاط مرکزی دارد. حیاط مرکزی اندرونی و بیرونی. فرزندان ازدواج کرده (یک یا بیشتر) در کنار پدر و مادر زندگی می کنند یا نمونه هایی دیدهام اتاق به مستاجر داده شده است. اگر از کلیشه رایج خانه های کاشی کاری شده و آیینه کاری عودلاجان بگذرید و کمی هم تخیلتان را به کار بیاندازید و آنچه که می بینید را تمیز و مرتب تصور کنید، خانه هایی می بینید در سیروس که پر از فیض زندگی هستند. باغچه، درخت، فضایی برای راه رفتن و پر از درس آموزی برای پژوهشگران تاریخ شهرسازی و معماری به ویژه بخش کشف حلقه های جریان تغییر شکل زندگی و تاثیر آن بر شکل خانه. خانههایی که حالِ حالایشان می گوید اهالیش خسته اند و مانده اند چون جای دیگری برای رفتن، هنوز نیافته اند.
رویای حیاط و خانههایش
مشارکت اجتماعی، دغدغهمندی نسبت به شرایط زندگیِ همسایه و دستگیری حتی اگر حکم، این است که هیچ غریبهای کاری نمی کند و آمده کار خودش را راه بیاندازد در اهالی جود دارد. .تجربه حضوره در این خانهها بود که “رویای حیاط” در من زنده شد. انگار فراموش کرده بودم حیاط می توان داشت. حالا دست کم شجاعت فکر کردن به حیاطی که برای خانه من باشد در من زندگی می کند. چه بسا که روزی در سایه درختش بار دیگر نور، نسیم صبا و فصلها را تجربه کنم.
محله همانقدر که در هفته های اول غریب گز است، بعد از آشنا شدن شما، به هر شکلی شادی حضور شما را گوشزد می کند. از سلام علیک در گذرهایی مثل بازارچه نائب السلطنه و موسوی کیانی، تا اطلاع رسانی اهالی به شما از حضور غریبه ها.
در فضای بیرون محله حضور زنان بسیار کم است حتی به وقت تعطیلی مدارس. بیشتر بچه هایی را میبینید که خودشان می آیند و می روند اما بر اساس تداوم یک سنت محلی زنان به واسطه حضور در مراسم مذهبی فعالیتهای اجتماعی خود را تا حدی انجام می دهند. این ورای آن همسایه بازی هایی ست که برای همه شهر جز محله سیروس دیر زمانی ست که تمام شده است. در محله مراسمی هست که گاهی قدمت ۲۰۰ ساله دارد. حتی در صورت نبود وارث، اطرافیان برای زنده نگه داشتن آن “وعده” آستین بالا می زنند.
محله یک تقویم محلی دارد. اگر بخواهید برای کار تازه ای اهالی به ویژه خانمها را جمع کنید بدون توجه به آن تقویم کارتان پیش نخواهد رفت. این تقویم نانوشته در مورد برگزاری مراسمی نظیر دعای و زیارت عاشورا و …. در طول هفته و در خانه های اهالی برگزار می شود. حتی اگر بخواهید یک لایه بیشتر وارد لایه اجتماعی محل شوید بهتر است که از طریق یکی از معتمدین این جمعها توصیه شوید. در خلال این مراسم، اهالی از حال هم مطلع می شوند. کارهای خیر کوچکی شکل می گیرد. کارهایی مثل جمع کردن کمک برای رتق و فتق امور زندگی روزمره نیازمندی یا درست کردن جهیزیه و … و البته در کنارش بچه های کوچکتر هم در حیاط با هم و به لطف تخیلشان بازی ساز می کنند. تجربه نداشته کودکان شهر در دیگر نقاط.
در مورد مردان این اتفاق روزانه در مساجد محله به وقت نماز می افتد. اینجا هنوز مساجد ساختار نهاد اجتماعی خود را حفظ کرده اند اگرچه نسبت به گذشته کم رنگتر جلوه مینماید؛ اما هرگز این جمع برای کاری جدی تر نتوانسته آستین همتی بالا بزند. یکی از معتمدین معتقد بود محله سیروس سه طبقه اجتماعی دارد: طبقه غنی که به واسطه طبقه متوسط به طبقه ضعیف کمک می کند. اما طبقه غنی حاضر به تغییر ساختار نیست و حتی در صورت تلاش برای ایجاد یک فعالیتِ سازماندهی شده برای امکان ارتقاء طبقه ضعیف، با عدم همکاری از سوی آن طبقه پروژه با شکست مواجه می شود. این را راست می گوید. انگار لایه ای از رخوت و تمایل به حفظ وضع موجود در جان محله رسوخ کرده است.
این مردم دوست داشتنی
فردای سیروس چه خواهد شد؟
پیش آر جام آتش اندیشه سوز را
کاندیشههاست در سرم از بیم و از امید
در آفتاب روی خودم دار زانک من
مانند این غزل ترم از بیم و از امید
مولوی
برای من محله سیروس با همان باقی مانده های نسل پیشین به مثابه آن قبیله سرخپوستی ست که در حال از بین رفتن هستند. چه بسا حتی به اندازه سرخپوستها هم یاد نیک ازشان برجا نماند.اسنادو قصههای تاریخی تنها اینکه اینجا چالمیدان بوده و مردمش اغلب عصبانی، تا کنون کفایت کرده است.
اما حالا قصه غصههایش در میان هزار برگ زندگی روزمره گم شده است. کالبدی که به مثابه جسم محله همچنان آسیب می بیند. نوسازی های خارج از اصول، فاقد زیبایی شناسی نسبی (موضوع هویت که امریست محال)، پلاکهایی از خشت و گل که در همین بارندگی ماه اخیر تکه تکه فرو می ریخت و بدون بارندگی هم پیش لز آنکه حافظ امنیت ساکنان باشد، یاری رسان دزدانی بود که برای تامین هزینه مواد گاه سقف سوراخ میکنند و گاه دیوار و قوانین ناتوان شهری که جایی برای یاری رسانی به این شهروندان در آن نیست و قوانین صلب میراث فرهنگی که راهی به آینده و چاره جویی نمیبرد و تمامی بار ثروت فرهنگی یک کشور را بر دوش رنجور مالک می گذارد…. اینجا جایی ست که هیچ نهاد شهری رهایش نکرده، اما علی رغم تلاشش راهکارها همچون ریسمانهایی در هم تنیده کلاف پیچیده تری میسازند. چه می توان کرد که راهگشا باشد؟
آنچه که احتمال وقوعش بالاست این است بازارساخت و ساز، باقی مانده محله را خواهد بلعید. همین اهالی نازنین وقتی عمرشان را بدهند به دنیا و بروند کسی وجود نخواهد داشت که روشن کردن چراغ خانه شان را به خانه های کارگری، به انبار یا کارگاه ندهد. همچنان که همین الان هم اثری از رفت و آمد جوانان در محله دیده نمی شود. معابر بیشتری باز خواهد شد تا رفت و آمد ماشین تسهیل شود، پیرو این ایده که این کار باعث افزایش قیمت زمین خواهد شد. ایده ای که در آن جامعه شهرساز و جامعه محلی با هم همسو هستند.
در حال حاضر یک توسعهگر در بهترین جای محله مستقر شده است که مدعی ست با رویکرد اجتماعی میخواهد بازآفرینی را آغاز کند و نه ساخت و ساز. مرمت یک بقالی و اجاره یک خانهای که انبار شده بود از جمله فعالیتهایش است. در دو اتاق خانه یک زوج سکونت دارند. دو اتاق دیگر دفتر کار توسعه گر به حساب میآید . بام خانه محل کشت آلوئوراست و زیر زمین یک نانوایی سنتی با مشارکت اهالی محل فعالیت میکند.
در مجموعه دفتر توسعه محلی، در ذیل مجموعه فعالیتهای اجتماعی محل نظیر برگزاری کارگاههای توانمندسازی بانوان، خودمراقبتی نوجوانان، برگزاری برنامه های گردشگری و تسهیل حضور دانشجویان تلاش قرار داده شده تا تصویر قدیمی محله چالمیدان برای شهروندان امروز به روز شود. اما واقعا این فعالیتها چقدر می تواند ادامه داشته باشد و چقدر می تواند اثرگذار باشد؟
من یک رویا دارم ….
من یک رویا دارم…محله سیروس هنوز یک بافت تمیز دست نخورده از خانه های حیاط مرکزی دارد. مجموعه ای که اگر با هم ساماندهی شود چه بسا جایی به مثابه یک عیان نشین درجه اول شود. تصورش را کنید اگر ۷۰۰ زوج دغدغه مند میراث با هم تعهد بدهند ۵ سال در این خانه ها سکونت کنند. ۱۴۰۰ نفر یعنی ۲۵ درصد افزایش جمعیت محله سیروس به آمار سال ۱۳۹۸٫ حضور این جمعیت، رفت و آمدهایشان به گمانم می تواند مانند یک آنتی بیوتیک عمل کند. من به چشم دیدهام که حتی حضورهای کوچک چه امیدها در دل محله ایجاد می کند.
هنرستان راهیان قدس برای خودش یک گنجینه است که به تازگی با ثبت شدن در فهرست آثار ملی کمی از چنگال بساز بفروشها دور شده است. این مدرسه اگر دوباره با جامعه دانشگاهی پیوند بخورد چنانچه پنجاه سال پیش مدرک فوق دیپلم می داد، چنانچه از مجموعه ای که از ابزار کمک آموزشیای که در خود جمع کرده است امکان تازه ای از جنس حال و آینده خلق کند، چنانچه از فضای آموزشی که هشتاد سال پیش گروه طراحی به سرپرستی رولاندمارسل دوبرول برای هنرآموزان تدارک دیده بهره ای نو جوید، می تواند چهره جدیدی از چالمیدان تعریف کند. چهره ای از جنس آینده.
بازارچه نائبالسلطنه روزی گذر بوده است و حالا بیشتر محل کارگاههای خمکاری و تک و توک کالاهای برنجی و مسی که اگرچه خُرده فروشی دارند اما از دل همین بازارچه ظروف مسی به مغازه ها و پاساژها و مالهای شهر می رود و با قیمتهای چندبرابر راه به خانه ها باز میکند. بهتر شدن وضع بازارچه برای کسبه یعنی بازارچه سنتی عودلاجان و البته با نگرانی که مبادا عبور و مرور ماشین محدود شود و مشتری های اصلی از دست بروند. آن بهتر شدن همنشینی عجیبی با بی رونقی دارد برایشان. اما با این همه به محض شروع مرمت جداره بازارچه تغییر ویترینها و نامها به فروشگاه سنتی امید کوچک کسبه را نمایش داد.
وقتی انقدر پتانسیل وجود دارد پس پرنده خیال من می تواند سر آن شاخه بنشیند که ببیند اینجا به نام کالای برنجی و مسی شناخته شود و در دلش رفت و آمد درخوری صورت بگیرد. کما اینکه هم اکنون در شمالش شیرینی پزهای خانگی و صنعتی رفت و آمد می کنند. در شرقش فرشهای ماشینی به خانه ها و فروشگاههای دیگر شهر می رود و جنوبش ترکیبی ست از عمده فروشهای پلاستیک، مواد شوینده و ماشین آلات آشپزخانه های صنعتی که به نظر می رسد زور پلاستک فروشها دارد به دو تای دیگر می چربد.
ضلع شرقی محله، منطبق است بر ضلع شرقی حصار صفوی و ورودی بازارچه نائب السلطنه می شود همان دروازه دولاب عهد شاه طهماسبی. این جا هنوز پذیرای مسافران بازار است. صبحهای بسیاری هنگام عبور از این لبه مردان و زنانی را میبینید که زیر پل هنوز پیچیده به روکششان در خوابند یا مشغول صرف صبحانه. سراهای موجود در لبه و حتی خانه های دل بافت نمی توانند با ایجاد امکان اسکان با یک استاندارد درست چرخه اقتصادی جدیدی برای محله تعریف کند؟ به گمان من که می توانند.
گذر از بازارچه نایب السلطنه که تجربه دیداری من می گوید طولانی ترین سقف خرپای چوبی بین ۵محله حصار صفوی را دارد، تجربه ویژه ای است. اگرچه حضور کارگاههای تراشکاری و قالب گیری در نگاه اول خشنش کرده است اما آن فضای خشن هم در دل خود پتانسیل مناسبی دارد برای پیوند با جامعه هنرمندان و دانشگاهیان. تجربه ای از پیوند صنعت و هنر و علم مهندسی برای تجربههای جدید.
در پیچ و خم تصور رویایم بارها چهره های مردم محله ظاهر می شود….با همان جمله مشهور که “این چیزها برای شما قشنگه” با حضور آنها قصه پهلوانهای محله که هنوز ورد زبان مردم است، یادم می آید علی تِک تِک، مهدی قصاب و محمدصادق بلور فروش که می گویندپهلوان اول شهر بوده و غرور تهران را در برابر پهلوان روسی نجات دادهاست. یاد آقای بادامی متولی حمام خانم (حمام قبله) می افتم که دو سال تمام برای برگرداندن حمام به زندگی جنگید چون فکر می کرد این میراث ملتی ست که باید تحویل آیندگان دهد و بار امانت پریخان خانم، خواهر شاه طهماسب صفوی بر دوشش سنگینی می کرد. زنی که می گویند هنوز به حمامش سر می زند و اهالی معتقدند آب حمام زلال است و شفا. بختها باز کرده نه فقط برای اهالی محله، برای مسافرهای راه دور و هنوز مردم دوست دارند آخرین حمام سالشان را علی رغم داشتن حمام در خانه آنجا صورت می دادند… یاد رضا ارباب میافتم که می گوید :” به من میگویند از اینجا برو، ولی من جاکَن نمی شم، من محله ام را دوست دارم…..” یا آقای آخوندی که از وقتی مالک ملک مخروبه همسایه به جای سروسامان دادن به ملکش گفته بود خانه او را هم می خرد تا بسازد، گفته بود:”من همه چیزم را برای این محله می ذارم” …اگر قرار است رویایی تحقق گیرد باید از اینجا تغذیه شود…از دوست داشتن و پای جایی ایستادن، تا محله همچون ققنوسی از خاکستر خود بر آید. شاید زمانی که هرگز نیاید و شاید زمان وقوعش بسیار نزدیک باشد. محله سیروس هنوز بر روی مرز میان رفتن و ماندن استاده است.