یادداشت

نامه می‌نویسم پس هستم

و حالا ساختن فضا با مردم

“شاید وقت آن رسیده باشد که قضاوتهای متخصصانه جایی هم برای عواطف و احساسات انسانی باز کنند و به آنها نه صرفا به چشم منبع جانبداری و پیش داوری، که به چشم همنشین ناگزیر و همواره حاضرِ شناخت و منطق نگاه کنند و در پی راههایی برای همزیستی میان آنها باشند. به زعم تراگ مورتن، رویکرد روایی می‌تواند چنین نقشی ایفا کند، قلمرو شهرسازی را فراخ‌تر و همه شمول‌تر کند و برای خاطره‌ها و قصه‌های مردمان کوچه و خیابان، سهمی حداکثری در فرایند و فراورده شهرسازی قائل شود.”شنیدنِ شهر

  • روز واقعه

چهارم تیرماه ۱۴۰۱ بود که سر انجام تصمیم معاونت معماری و شهرسازی وقت به مدیریت آقای صارمی در خصوص ادامه کار پنجاه و چند دفتر توسعه محلی که دفتر خدمات نوسازی هم روزگاری نام داشت،مشخص شد. پیش از این بنا بر قانون کار که کارفرما یک ماه پیش از پایان اتمام قرارداد باید عدم تمایل به همکاری را اعلام نماید، از اردیبهشت ماه(یک ماه مانده به اتمام قرارداد)، مشاوران که به نو عی در تاسیس و راه اندازی  دفاتر خدمات، پیمانکار سازمان نوسازی به حساب می آیند، هم در حال رای زنی نسبت به شرایط کاری سال آینده با سازمان بودند و هم برنامه های خود راتدوین می نمودند و آنها هم که با تغییرات مواجه می شدند برای آن برنامه‌ریزی می کردند. حالا چهار روز پس از اتمام قرارداد به پنجاه درصد دفاتر از دفاتر موجود سال ۱۴۰۰-۱۴۰۱ (حدودا ۲۲دفتر) اعلام شد که نیازی به فعالیتهایشان نیست. این در حداقل ترین حالتش یعنی بیکاری ۶۶ کارشناس تسهیلگر با تخصص جامعه شناس، معمار، شهرساز و مرمتگر.

دفاتر بافت تاریخی نیز از این پاکسازی مبرا نبودند. از هفت دفتر مستقر در محلات تنها دو دفتر بازار و تختی برجای خود ماندند. به دفتر بازار محله سنگلج و دفتر تختی محله هرندی اضافه شد و سازمان نوسازی از باقی محلات خروج کرد و استدلالی که بعدها شنیده شد این بود که این بهترین شیوه حفاظت از بافت تاریخی بود.

چه کاره بودن

روایت است که دفاتر توسعه محلی یا همان خدمات نوسازی از سال ۸۸ با هدف تسریع امر تجمیع و نوسازی آغاز به فعالیت کردند. در این بازه زمانی تا اکنون با تغییر مدیریتهای شهری، رویکردهای فعالیتی دفاتر نیز دستخوش تغییر می شد. چنانکه حتی در سال ۱۳۹۷ نام دفاتر از خدمات نوسازی به توسعه محلی تغییر یافت و رویکردهای اجتماعی و بهسازی محیطی با مشارکت اهالی در دستور کار قرار گرفت. رویکردی که با حضور نسل جدیدی از مدیران و تبدیل سازمان نوسازی به “قرارگاه مسکن” حالا به عقب رانده شده و رقابت جدیدی برای تسهیل ساخت و ساز در جریان است.

جدا از وضعیت شکل و رنگ عوض کردن شرح خدمات که امری از بالا به پایین بود، به گمان من دفاتر هرگز موفق نشدند جایگاه رسمی و قابل اعتنایی در فرایند ارتباط با مدیریت شهری پیدا کنند که تنها درصد کمی از این عدم موفقیت متوجه نوپا بودن این نهاد است. (رقابت پنهان درونی زیرمجموعه های شهرداری و ناتوانی سازمان نوسازی در تبیین جایگاه دفاتر عمده ترین دلایلی ست که می‌توان در شمار آورد). چالش همکاری مدیران شهری چه در ناحیه و چه در منطقه امری سلیقه ای و قائم به نظر آن مدیر داشت. یکبار یکی از شهرداران نواحی به من گفت ” فلان دفتر را می بینی ماهی ده تا نامه می زنه که بگه کار کرده، منم میذارمش لای پوشه و در پوشه رو می بندم”، در طول ۹ ماه تجربه پیگیری پروژه های پیشنهادی اعم از ایمن سازی، بهسازی و اجتماعی بارها با موافقتهای ظاهری مواجه شدم که هر گز به سرانجام نرسید و البته بارها با مدیرانی هم مواجه شدم با سوال” اصلا شما چه کاره هستید؟” و بحث درباره بی فایده بودن فعالیتهای ما سعی کردند ما را حاضران غیر ضروری جلوه بدهند. این موضوع تنها به مدیران ختم نمی شد، سوال اهالی محلات هم بود. مردم هم نمی دانستند ما چه کاره ایم. در مواجه با ما به لطف همه وعده های داده شده تحقق نیافته نخست ما میزبان خوشه های خشم بودیم و تنوعی از درخواستها با مقیاسهای مختلف. ما در حقیقت هم هیچکاره بودیم و هم همه کاره. تجربه یک تلاش بودیم برای کم کردن فاصله مردم و مدیران و آموزش تلاش به اهالی در خصوص راهها و تداوم مطالبات از مدیریت شهری و چگونگی تعامل و گفتگو مدیران با اهالی. اگر فرایند انجام پروژه های شهری را یک مثلث در نظر بگیرید که گوشه های آن شامل مدیران، کارشناسان و مردم می شوند ما در عین کارشناس بودن تلاش می کردیم اضلاع این مثلث کوتاه شود و بستر گفتمان مهیا و موضوعات مسائل شفاف گردد. فرایند اعتمادسازی، تثبیت و نهادسازی و در نهایت خروج ما امری بسیار زمانبر بود و در هر محله ای نسخه منحصر به فرد خودش را می خواست. نسخه ای که بر اساس دغدغه مندی کارشناس پیچیده می شد و در مواجه با هر موضوع چاره اندیشی منحصر به فرد خودش را می خواست.

برای همین است که آن حداقل ۶۶ نفری که بیکار شدند، پیدا کردن شغل جدید برایشان خیلی هم ساده نخواهد بود. آنها نه دیگر به تنهایی معمارند، نه شهرساز و نه جامعه شناس. کارشناسانی هستند که در کنار تجربه اندوخته شان که حالا بی قدر شناخته شده، آنچه را که آموزش دیده اند و برایشان هزینه شده حالا کارامد نیست و با فضای کاری تخصصیشان بسیار دور و غریبه هستند. فرصت و توانی هم برای به روزرسانی ندارند. علاوه بر آن سرمایه اجتماعی را ایجاد کردند که حالا چیزی کم از یک انبار باروت در محلات ندارد. دوباره اهالی مانده اند و موضوعاتی که به سرانجام نرسیده، رها شدند و اعتمادی که دوباره به دست آمدنش چندان آسان نیست.

  • رییس صندلی ست

یکی از تجربیات شگفت انگیزه این دوره تغییرات مدیریتی در سطوح مختلف بود. اینکه تا دیروز موضوع حفظ بافت تاریخی، چاره جویی برای آن از نوع توسعه پایدار باشد اما با تغییر افراد موضوع میراث فرهنگی به عنوان گرفتاری مردم معرفی می شود و همه جا از تسهیل فعالیت سازندگان و تعطیل شدن پروژه های طراحی شهری سخن به میان می آید بیش از شگفت انگیز بودن، نشان دهنده ساختاری ست که  چه بسا قدمتش به دوره ناصرالدین شاه باز می گردد. شیوه مدیریت هنوز بر مبنای فرد محوری پیش می رود تا پروژه محوری. از دیگر سو هر چقدر که در راس موضوع اراده و سلیقه فرد مهم است، اندوخته مجموعه به لحاظ تجربه وتربیت نیروی انسانی چندان حایز اهمیت نیست. شهر ویترینی ست در خدمت نمایش حاکمیت افراد در رده های مختلف. یکی از موضوعات ظاهرا رایج در تغییر مدیریتها، تطبیق حداکثری بازماندگان برای تثبیت بقا موقعیت فردی ست. خوب به یاد دارم با تغییر مدیریت منطقه ۱۲، پیاده راه پانزده خرداد هم رها شد. عبور خودروهای شخصی، تاکسی و موتور در آن آهسته آهسته آزاد شد و همچنان ادامه دارد. البته هنوز به مفهوم خیابان نرسیده است. در پیگیری از مسئولان متعدد در منطقه یکی از آنها اظهار داشت که وظیفه شهرداری تنها تمیز کردن شهر است و لاغیر (کاری که هم اکنون به درستی انجام نمی شود) وقتی گفتم حافظه کوتاه مدتش به او یاری خواهد کرد که دو ماه پیش تنها دوچرخه و شهروندان در امنیت رفت و آمد می کردند، پرسید: سوییس به دنیا اومدی یا یادت رفته اینجا ایرانه؟

از موضوعات قابل توجه دیگر آزمون خطای مدیریت جدید در جابه جایی های مدیران زیر دست بود. در یک بازه زمانی پنج ماهه شاهد تغییر مداوم مدیریت زیر مجموعه ها بودم. و بالطبع آن پروژه های در حال پیگیری تنها تا مرز معرفی پیش می رفتند. در فرایند پیگیری پیشرفت گام بعدی با تغییر مدیریت دوباره باز می گشت به چرخه معرفی اولیه. در تمام فرایند این تغییر و تحولات تنها چیزی که تغییر نمی کرد کلمه “رییس” بود که کارشناسان مدیریت شهری در ادای احترام به فرد بالادست او را مورد خطاب قرار می دادند.

  • زیستن

در دل روزگار ملتهبی که می گذشت تماشای  فیلم “زیستن” کوروسوا اتفاقی بود به مثابه همدردی به تمام تلاشهای بی سرانجام و نادیده ما. فیلم روایت یک کارمند شهرداری ست که در آستانه بازنشستگی متوجه می شود به دلیل بیماری لاعلاج فرصت چندانی برای زندگی ندارد. جستجوی شور گم شده زندگی‌اش منجر به سرانجام رسیدن پارکی برای اهالی یکی از محلات کم برخوردار شهر می شود. در خلال روایت تلاش پیرمرد از “نه” شنیدنها، بی تفاتی ها، تحقیرها و تهدیدها و گردن خمیده او که ادامه می داد رد پای تلاش تمام کارشناسان دلسوز دفاتر حضور داشت. فرایند ادامه دادن و ناامید نشدن برای کارشناسان الزامی ست که هیچکس به آن اهمیتی نمی دهد. فرایند ۶ماهه پیگیری یک تابلو ساده به درخواست فرهنگیان هنرستان راهیان قدس با تغییر سه مدیر در این بازه زمانی و در نهایت پیشنهاد اداره زیباسازی به اینکه به دلیل نبود بودجه از جیب خودمان بپردازیم، تلاش برای فعالیت بخشی خانه رها شده مرادی کرمانی که حالا محل آسیب و نگرانی ساکنان کوچه شده است و کار شکنی مکرر مدیران شهری برای جلوگیری جذب سرمایه گذار، پیگیری نصب آیینه ترافیکی برای یک معبر به جهت حفظ جان رهگذران در یک فرایند ۵ ماهه، پیگیری بی سرانجام بهسازی ها و مرمت فضاهای شهری نظیر باغ پسته بک و جلوخان مروی شاید برای خوانندگان امری عادی و کوچک به نظر برسد. اما تداوم تلاش بی سرانجام، بازگشتن و دوباره و دوباره تلاش کردن امری بود که هرگز به دید نمی آید و اصلا ساده نیست و حالا بیشتر شبیه زخم است.

ما در دفتر توسعه محلی سیروس و عودلاجان با ارزیابی آنچه که داشتیم کاری را پیش گرفتیم هرگز در شرح خدماتمان نمی گنجید. اهمیت دادن به قصه ها و روایتها و زندگی روزمره اهالی محله. این موضوع در ظاهر امر فاصله بسیاری با ذات موضوعات شهرسازی و معماری داشت اما در جوهره خود راه حلهای طراحی منحصر به خود را ارائه می داد. اگرچه این هم از موضوعاتی بود که بیشتر مورد نقد قرار گرفت. علاوه بر آن تمام تلاش خود را کردیم تا میزبان شهروندان دیگر به محلات باشیم. در دفتر توسعه محلی سیروس و عودلاجان به روی همه باز بود. علاوه بر برنامه ریزی برای حضور گردشگران، استقبال و همکاری با جامعه دانشگاهی و دانش آموزی، تلاش برای ایجاد شرایط فرهنگی مناسب برای کودکان و نوجوانان محلات، تلاش برای توانمندسازی بانوان با ارزیابی تجربیات پیشین و تجربه تلاش برای همکاری بین محلات برای ایجاد نهاد بین محلی، تلاش برای معرفی خانه های تاریخی به عنوان فرصت مناسب افزایش کیفیت زندگی در مرکز شهر از جمله فعالیتهایی بود که انجام شد. خواندن کتاب “شنیدن شهر، تالیف و ترجمه نویدپورمحمدرضا ” هم به وقت مناسبی اتفاق افتاد. دست کم این اطمینان را حاصل کرد که رویکرد ما برای حضور در محله و کشف روایتهای خاک خورده کار عبثی نبوده است. در این کتاب از تلاش جدیدی بر مبنای شهرسازی بر پایه روایتها گفته می شود. چیزی که بستر غنی در بافت تاریخی دارد اما هرگز فرصت جوانه زدن پیدا نکرد.

  • نامه می‌نویسم پس هستم

حالا که تقریبا شش هفته از تغییرات گذشته است. تعدادی از کارشناسان دفتر به دلیل “بِرند نبودن در تجمیع” از فهرست سازمان نوسازی حذف شدند و باقی مانده ها به دفتر منطقه  11 رفتند. تصمیم برای ماندن یا رفتن تصمیم راحتی نیست. علی رقم همه پیش بینی ها برای این اتفاق، وقوعش تجربه متفاوتی ست. ما موضوعاتی در محله داشتیم که زمان رها کردنشان نبود اگرچه به لحاظ شرح خدمات سازمانی پروژه ها مختومه بودند. از میان دغدغه مندان گروه به این جمعبندی رسیدیم که ارتباط با محله را نباید قطع کنیم. اما آهسته و پیوسته حضور خود را ادامه بدهیم. ارتباطمان با شهرداری های نواحی بهتر از پیشبینیمان در جریان است. علی رقم اینکه می دانند دیگر به صورت دفتر حضور نداریم به عنوان مشاور و فعال بافت تاریخی ارتباطشان را حفظ کرده اند. اگرچه در ظاهر امر اینطور به نظر می رسد که موضوع می تواند به شکل بدبینانه ای هم دیده شود و ما تنها اسباب راحتی کارمندان را برای کمتر کار کردن مهیا کنیم اما به هر رو ما به این نقطه های اتصال برای ماندن کنار محله ای که تنهاست، نیازمندیم. یکی از اهالی محله سیروس هم دو اتاق از خانه اش را رایگان به پاس زحماتی که معتقد بود کشیده ایم، در اختیار ما قرار داد تا به عنوان پایگاه بتوانیم حضور داشته باشیم.

تا ۲۰ تیر مقرر بود مُهر و مودم دفتر تحویل سازمان شود. شنبه ۱۵ تیر همه آرزوهایی که برایش تلاش کردیم و نشد را به تاریخ ۳۱ خرداد به معاونتهای شهرداری منطقه نامه زدم. نامه ها شامل درخواست مرمت  پیاده راههای پانزده خرداد، ناصرخسروو مروی، بهسازی و طراحی مجدد جلوخان مروی و باغ پسته بک، تابلو هنرستان راهیان قدس بود. اگرچه کاری عبث می نماید اما دست کم تنها راه حل مستندنگاری از تلاشهای بی سرانجام یک تیم کارشناسی دست تنها بود. و از آن مهمتر که نوشتن تلاش است و من هرگز از نامه نوشتن پشیمان نشده ام. خوب یادم هست که زمان دکتر کامیاب در اداره زیباسازی به خانم دکتر صادق زاده نامه ای نوشتم و از بانک سینا به دلیل مخدوش کردن منظر موزه پول در میرداماد گله کردم. همان متن را به سایت بانک سینا هم زدم. از بانک سینا خبری نیامد ولی در نهایت دوسال بعد تابلو بانک پایین آمد. به شدت معتقدم به عنوان شهروند- کارشناس در این دوره مسئولیتمان فراتر از آن فعالیتی ست که برایش پول در می‌آوریم. تلاشهای کوچک در درازمدت می تواند منجر به آبادانی های ریشه دار شود. این خیلی ایده آل گرایانه ست ولی من جمله دکتر کرامتی در اولین جلسه کلاس طرح شهرسازی را فراموش نمی کنم که گفت:” شهرسازها باید بتوانند تخیل کنند، هیچ کاری به سادگی شدنی نیست، اول باید در ذهنتان باور کنید که شدنی ست”

از همین رو فکر می کنم حالا که با مدیریت شهری حتی نمی شود حرف زد زمان پوست اندازی جدیدی برای طراحی شهری ست. ساختن فضا با مردم. استفاده از ابزارهای در دسترس برای نهادسازی. این شهر هرگز از عشاق خالی نبوده چنانکه دستی از غیب هم نجاتش نخواهد داد، اما غیبت ما آن اندک سرمایه اجتماعی به مثابه برفی گردآمده بود را آب خواهد کرد و چه بسا فرصت ارتباط گیری با نسل آینده را هم از ما خواهد گرفت.

برای همین است که بایادآوری گردن خمیده آن پیرمرد در فیلم زیستن،  تمام توانم را جمع کرده ام فردا اول وقت بروم معاونت خدمات شهری که تا دوماه پیش معاون فرهنگی منطقه بود و هرگز زیربار جلسه با ما نرفت. شاید این بار تابلو هنرستان راهیان قدس به نتیجه برسد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.